نويسنده: محمدرضا پهلوان نژاد (1)




 

چکيده:

در پژوهش حاضر به بررسي قياس و هم چنين استعاره از منظر رويکرد شناختي در «هفت خان رستم» شاهنامه فردوسي مي پردازيم. استعاره در لغت به معناي «به عاريت گرفتن» است و به اين معنا که عنصر زباني علاوه بر معناي قراردادي و اوليه خود حامل معناي ديگري نيز باشد. در مکتب شناختي، استعاره داراي ويژگي هاي اصلي «سامان يافتگي» ، « الگو شدگي»، «تقارن ناپذيري» و «انتزاعي زدايي» است. و قياس، ابزاري است براي خلق مدل هاي ذهني زايا، مدل هايي که انسان را به استنتاج هاي جديد مي رساند. در بررسي هفت خان رستم، داده هاي مورد نظر خود را به چهار دسته تقسيم نموديم: مواردي که با استفاده از قياس ساخته شده اند، مواردي که بيانگر يکي از سه طرح واره حرکتي، قدرتي يا حجمي هستند، مواردي که شامل کلماتي هستند که به طور ذاتي ماهيت استعاري دارند و نمونه هايي که با به کارگيري نام اعضاي بدن معناي استعاري را منتقل مي کنند. اين بررسي ها نشان مي دهد که قياس و پس از آن طرح واره ها (و از ميان طرح واره ها، طرح واره حجمي) بيشترين کاربرد را در انتقال مفاهيم استعاري داشته اند. از ميان مواردي که با استفاده از نام اعضاي بدن ساخته شده اند. نام «سر» بيشترين کاربرد را به خود اختصاص داده است.

استعاره، قياس، طرح واره حجمي، طرح واره حرکتي، طرح واره قدرتي، معني شناسي شناختي.

1. مقدمه

معني شناسي شناختي در مطالعات خود نقش عمده اي براي استعاره قائل است و آن را ابزار مناسبي براي تشخيص چگونگي انديشيدن و رفتارهاي زبان مي داند. به بياني ديگر، استعاره را پديده اي جداناپذير از زبان روزمره و مبتني بر تجربيات جسماني ما مي داند و معتقد است که استعاره ها نه تنها نوعي بي قاعدگي و تخطي از ويژگي هاي نظام زبان به حساب نمي آيند، بلکه داراي مختصاتي کاملاً منسجم و نظام مند نيز هستند (صفوي، 1379، ص 364).
قياس نيز شيوه اي است قدرتمند براي اين که متوجه شويم چگونه چيزهاي مختلف در حوزه هاي جديد به کار مي روند. قياس به انسان اجازه مي دهد تا مدل هاي ذهني جديدي خلق کند که با استفاده از اين الگوها مي توان درباره آن چه مي تواند در موقعيت هاي مختلف جهان واقعي اتفاق بيافتد پيش بيني نمود. در واقع مردم از قياس به منظور خلق مدل هاي ذهني زايا استفاده مي کنند، مدل هايي که آن ها را به استنتاج هاي جديد مي رساند (کلينز و گِنتز(2)، 1987).
قياس، نگاشت روابط ساختاري از قلمرو پايه به قلمرو هدف است که به مردم اجازه مي دهد استنتاج هاي خود را از قلمرو پايه به قلمرو هدف گسترش دهند. براي ساخت يک مدل ذهني در قلمرويي جديد به مجموعه اي قدرتمند از روابط نياز داريم که قواعد و اصول جابجايي ميان حالات را تعيين مي نمايد. اين قواعد به افراد اجازه مي دهد تا استنتاج ها و شبيه سازي هاي خود را در قلمرو هدف که قابل قياس با استنتاج ها و شبيه سازي هاي قلمرو پايه است، بسازد (همان).

2. پيشينه مطالعات

در اين بخش نگاهي کوتاه به مطالعه استعاره در غرب و ويژگي هاي اين پديده شناختي و نظريه معاصر پيرامون آن مي افکنيم.
مطالعه استعاره در غرب با آراي ارسطو در فن شعر آغاز مي شود. وي استعاره را گونه اي از مجاز مي داند و آن را جايگزيني واژه اي به جاي واژه اي ديگر بر حسب نوعي تشابه ذکر مي کند. (بورشه، 1377، ص 292؛ به نقل از صفوي، 1383) در نگرش رمانتيک به استعاره، اين پديده محدود به زبان ادب نمي شود و لازمه زبان و انديشه براي بيان جهان خارج است (صفوي، 1379، ص 368). سيسرون استعاره را به صورت مختصر شده تشبيهي مي داند که در قالب يک واژه بيان مي شود. (بورشه، 1377، ص 293؛ به نقل از صفوي، 1383). آگوستين، استعاره را کاربرد واژه با معناي مناسب در معنايي نامناسب بر مي شمارد و توماس آکونياس معتقد است که کاربرد استعاره ويژگي مستدل بودن متن را از ميان مي برد و ولتر، استدلال هاي استعاري را مردود مي داند و بر اين نکته پا مي فشارد که اين تصوير سازي نبايد انسان را فريب دهند. (همان) ويکو معتقد است که تقريباً تمام واژه هاي زبان ها بر پايه ي استعاره بنا يافته اند و استعاره بخش عمده زبان را تشکيل مي دهد و ژان پل بر اين نکته تأکيد مي ورزد که استعاره فرآيند اوليه ساخت واحدهاي زبان است. (همان، ص 295) ديکو استعاره را ابزار آفرينش در زبان مي داند و معتقد است، استعاره، آن چه را در زبان قابل بيان نيست، بيان مي کند (ديکو، 1378، ص 57؛ به نقل از همان) ياکوبسن، استعاره را انتخاب نشانه اي به جاي نشانه اي ديگر بر حسب تشابه معرفي مي کند (صفوي، 1383).

3. طرح واره در ديدگاه شناختي

در ديدگاه شناختي انسان بر اساس تجربيات عيني شناختي خود، در ذهن طرح واره هايي به وجود مي آورد و مفاهيم انتزاعي را به کمک همين طرح واره ها نظام مند کرده و براي خود ملموس مي کند. (قانون، 1386، ص 16) انواع طرح واره هاي شناختي به شرح زير است:

1- طرح واره تصوري:

گونه اي از ساخت مفهومي که امکان ارتباط ميان تجربيات فيزيکي انسان با حوزه هاي شناختي پيچيده تر نظير زبان را فراهم مي آورند. انواع طرح واره هاي تصوري شامل:

1-1- طرح واره حجمي:

انسان از طريق تجربه ي قرار گرفتن در مکان هايي که داراي حجم اند و مي توانند نوعي ظرف تلقي شوند، طرح واره های انتزاعي از احجام فيزيکي در ذهن پديد مي آورد مانند حجم قائل شدن براي «فکر»: (رفته تو فکر) (صفوي، 1379، ص 374).

1 -2- طرح واره حرکتي:

حرکت انسان و مشاهده حرکت ساير پديده هاي متحرک تجربه اي در اختيار انسان قرار مي دهد تا طرح واره اي انتزاعي از اين حرکت فيزيکي در ذهن خود پديد آورد و براي آن چه قادر به حرکت نيست، چنين ويژگي اي قائل شود مانند: « رسيديم ته قصه» (صفوي، 1384، ص 74).

1-3- طرح واره قدرتي:

هنگامي که در مسير حرکتي انتزاعي، سدي ايجاد شده باشد که نتوان از آن گذشت. مانند: « با ازدواجش راه ادامه تحصيل را به روي خودش بست»، يا اين که در مسير حرکت سدي به وجود آمده باشد که سبب تغيير مسير شود يا انسان بتواند از کنار آن سد بگذرد و به راهش ادامه دهد. مانند: « به هر بدبختي بود کنکور را پشت سر گذاشتم» (صفوي، 1384، ص 74).

4. تجزيه و تحليل داده ها

در بررسي «هفت خان رستم» داده هاي به دست آمده خود را به چهار دسته تقسيم نموده ايم: مواردي که بر اساس قياس شکل گرفته، نمونه هايي که داراي يکي از طرح واره هاي ياد شده هستند، مواردي که به طور ذاتي ماهيت استعاري دارند. و در آخر نمونه هايي که با بکارگيري نام يکي از اعضاء بدن مفهوم استعاري را منتقل مي کنند. در زير به هر يک از اين موارد و نمونه هاي به دست آمده اشاره مي نماييم.
4-1- بررسي نمونه هاي به دست آمده نشان مي دهد که «قياس» ببشترين کاربرد را در انتقال مفاهيم استعاري، داشته است. منظور از قياس در اين جا مشابه مفهوم استعاره است و به معناي انتقال مفاهيم از حوزه مبدأ (مفاهيم عيني و ملموس) به حوزه ي مقصد (مفاهيم انتزاعي) به بيان ديگر، با قياس از مفاهيم فيزيکي و انتقال آن ها به حوزه انتزاع، مفاهيم انتزاعي ساخته مي شوند. مواردي که در اين بخش به آن ها اشاره مي شود، مفاهيم انتزاعي هستند که با استفاده از افعالي منتقل مي شوند که مربوط به کنش هاي فيزيکي و ملموس هستند.
مواردي که با استفاده از «قياس» مفاهيم استعاري را منتقل مي کنند:

هر آن کس که از دادگر يک خداي*** بپيچيد نیارد خرد را به جاي
(فرمان پيچيدن/ نياوردن خرد)
بر آن عزم برآفرين کرد چند*** که از چرخ گردان مبادت گزند
(گزند رسيدن از جهان و روزگار)
ترا هر که يازد به تير و کمان*** شکسته کمان باد و تيره گُمان
(قائل شدن رنگ براي مفهومي انتزاعي، تيره گمان: بدبخت)
چو سيراب شد ساز نخچير کرد*** کمر بست و ترکش پر از تير کرد
(ساز کردن: آماده شدن)
چو خورسيد تيز آتشي برفروخت*** برآورد از آب اندراتش بسوخت
(آتش برافروختن: گرماي شديد)
سوي چشمه ي روش آمد بر آب*** چو سيراب شد کرد آهنگ خواب
(آهنگ خواب کردن: آماده خوابيدن شدن)
چو بشنيد ازو تيز بنهاد روي*** پياده روان پيش او راهجوي
(راه جستن: فرار کردن)
سرم را همي بازداري زخواب*** به بيداري من گرفتي شتاب
(شتاب گرفتن: تلاش کردن)
گر اين بارسازي چنين رستخيز *** پيت را ببرم به شمشير تيز
(رستخيز ساختن: بيدار کردن)
به گوش زن جادو آمد سرود*** همان ناله ي رستم و زخم رود
(سرود آمدن: صدا به گوش رسيدن)
چو آواز داد از خداوند مهر*** دگرگونه تر گشت جادو به چهر
(آواز دادن: صدا کردن)
نمايي و پيدا کني راستي*** نیاري به کار اندرون کاستي
(کاستي آوردن: کم تلاش کردن)
تو باشي بر اين بوم و بر شهريار*** اگر ايدون که کژي نياري به کار
(کژي آوردن: اشتباه کردن)
بخنديد رستم زگفتار اوي*** بدو گفت: اگر با مني راهجوي
(راه جستن: تلاش و جستجو کردن)
از آن سو کجا هست کاووس کي*** مرا ده بنماي و بردار پي
(نمودن راه: راهنمايي کردن/ برداشتن پي: پيروي کردن)
بدان جا که کاووس لشکر کشيد*** ز ديو و زجادو بدو بد رسيد
( بد رسيدن: متحمل آسيب و ظلم شدن)
نکردند ياد از بروبوم ورست*** پدر بر پسر بر همي راه جست
(جستن راه: پيشي گرفتن/ فرار کردن)
تو اکنون راه خانه ي ديو گير*** به رنج اندر آور تن و تيغ و تير
(ره گرفتن: رفتن)
کنون چون گه رفتن آمد فراز*** مرا راه بنماي و بگشاي راز
(آمدن زمان رفتن: موعد رفتن فرارسيدن/ نمودنِ راه: نشان دادن راه/ گشودنِ راز: برملا کردن راز)
نه استاد کس پيش او در به جنگ*** نجستند با او يکي نام و ننگ
(جستن نام و ننگ: جستجو کردنِ نام و ننگ)
به دل گفت رستم که امروز جان*** بماند به من زنده ام جاودان
(ماندنِ جان: زنده ماندن)
گرايدون که از چنگ اين اژدها*** بريده پي و پوست يابم راه
(رهايي يافتن)
به چيزي که دادي دلم را اميد*** همي باز خواهد اميدم نويد
(امید دادن)
به پيمان شکن نه اندر خوري*** که شير ژياني و کي منظري
(پيمان شکستن)
ترا زين پس بي نيازي دهم*** به مازندران سرفرازي دهم
(بي نيازي و سرفرازي دادن)
از ان پس مگر خاک را بسپرم*** وگرنه زپيمان تو نگذرم
(از پيمان گذشتن)
چنين گفت کاي شاه دانش پذير*** به مرگ بدانديش رامش پذير
(پذيرفتن دانش و رامش)
درديم جگرگاه ديو سپيد*** ندارد بدو شاه از اين پس اميد
(اميد داشتن)

همان طور که مشاهده مي گردد، اکثر افعال به کار رفته از نوع کنشي و مخصوص اعمال فيزيکي و مفاهيم عيني هستند که در اين جا براي نشان دادن مفاهيم انتزاعي و به منظور عينيت بخشيدن بکار گرفته شده اند.
4 -2- نمونه هايي که با استفاده از يکي از انواع طرح واره هاي تصوري شکل گرفته اند، نشان مي دهد که طرح واره حجمي بيشترين کاربرد را در انتقال مفاهيم استعاري داشته است. در زير به نمونه هاي مورد نظر اشاره مي شود
الف) نمونه هايي که با بکارگيري "طرح واره حجمي" ساخته شده اند:
- به جايي که تنگ اندر آيد سخن*** پناهت بجز پاک يزدان مکن
(حجم قائل شدن براي سخن)
- که زنده شد از تو گو پيلتن*** وگرنه پرانديشه بود از کفن
(حجم قائل شدن براي انديشه)
- پرانديشه شد تا چه آمد پديد؟*** که يارد بدين جايگه آرميد؟
( حجم قائل شدن براي انديشه)
- تهمتن چو از خواب بيدار شد*** سر پُر خرد پر از پيکار شد
(حجم قائل شدن براي سر)
- دگرباره چون شد به خواب اندرون*** زتاريکي آن اژدها شد برون
(حجم قائل شدن براي خواب)
- سيوم ره به خواب اندر آمد سرش *** زپير بيابان داشت پوشش برش
(حجم قائل شدن براي خواب)
- تهمتن ازو درشگفتي بماند*** همي پهلوي نام يزدان بخواند
(حجم قائل شدن براي شگفتي)
- يکي گنده پيري شد اندر کمند*** سراسر پر از رنگ و نيرنگ و بند
(حجم قائل شدن براي «وجود دروني»)
- چو آمد به تنگ اندرون جنگجوي*** تهمتن سوي رخش بنهاد روي
(حجم قائل شدن براي «درون»)
- بدو گفت اولاد: دل را زخشم*** بپرداز و بگشاي يک پاره چشم
(حجم قائل شدن براي«دل»)
- به زين اندر افگند گذر نيا *** همي رفت يک دل پر از کيميا
(حجم قائل شدن براي«دل»)
-چو آيد به ديو سپيد آگهي*** که ز ارژنگ شد روي گيتي تهي
(حجم قائل شدن براي«گيتي»)
- وزان جايگه تنگ بسته کمر*** بيامد پر از کينه و جنگ سر
(حجم قائل شدن براي «وجود دروني»)
- بدو گفت اولاد: چون آفتاب*** شود گرم ديو اندر آيد به خواب
(حجم قائل شدن براي «خواب»)
- ازو شد دل پيلتن پرنهيب *** بترسيد کآمد به تنگي نشيب
(حجم قائل شدن براي «دل»)
ب) نمونه هايي که با بکارگيري «طرح واره حرکتي» ساخته شده اند:
- يکي راه پيش آمدش ناگزير*** همي رفت بايست بر خيره خير
(پيش آمدن راه)
- ازان رفتن ميشش انديشه خاست*** به دل گفت کابشخور اين کجاست
(انديشه برخاستن)
- همانا که بخشايش کردگار*** فراز آمده ست اندرين روزگار
( فراز آمدن بخشايش)
-شده پاره پاره کنان و کشان*** زرستم به دشمن رسيده نشان
( رسيدنِ نشان)
- وزان جا سوي راه بنهاد روي *** چنان چون بود مردم راه جوي
(جستجو کردن راه)
- وزان جا سوي روشنايي رسيد*** زمين پرنيان ديد يکسر زخويد
(به روشنايي رسيدن)
پ) نمونه هايي که با بکارگيري «طرح واره قدرتي» ساخته شده اند:
- همي جست بر چاره جستن رهي*** سوي آسمان کرد روي آنگهي
(چاره جستن براي حل مشکل)
- سرم را همي بازداري زخواب*** به بيداري من گرفتي شتاب
( سر را از خواب بازداشتن)
- نمايي و پيدا کني راستي*** نياري به کار اندرون کاستي
(پيدا کردن راستي)
4-3- از آنجاي يکه در زبان شناسي شناختي بر نقش جسم و نحوه تعامل بدن با جهان واقعي تأکيد مي شود و شناخت ما از مفاهيم ذهني بر پايه مفاهيمي عيني شکل گرفته و توسط جسم تجربه مي شود، در اين بخش داده هايي فهرست شده اند که با استفاده از نام پاره اي از اعضاي بدن مفهوم استعاري به خود گرفته اند. بررسي اين نمونه ها نشان مي دهد که نام «سر» بيشترين کاربرد را در انتقال مفاهيم استعاري داشته است. در زير به نمونه هاي مورد نظر اشاره مي نماييم.

سرم گر زخواب خوش آگه شدي

ترا جنگ با شير کوته شدي

(سر آگاه شدن: باخبر شدن)

همه رنج و سختي تو آري به سر

چنين گفت کاي داور دادگر

ستاره نبيند زمينش به خواب

(به سر آوردن: اتفاق افتادن)

که بر ما سرآمد بد روزگار

نيارد به سر بر پريدن عقاب

چو پيل سرافراز و شيردژم

(به سر آوردن: خيال و تصميم انجام

بجز تيرگي شب به ديده نديد

کاري را

به خم اندر آمد سر سرفراز

داشتن)

سراسر پر از رنگ و نيرنگ و بند

به ايرانيان گفت پس شهريار

وگر اژدها خفته در جوشن است

(سر آمدن: به پايان رسيدن)

سراسر شده غاز ازو ناپديد

بريده برآويخت با او به هم

 

همي گل شد از خون سراسر زمين

(سرافراز: پرافتخار)

زمین پرنیان دید یکسر زخوید

بيابان همه سربسر بنگريد

جهان هم چو درياي خون گشته بود

(سربسر: به طور کامل)

چو آتش که برخيزد از خشک ني

بيفکند رستم کمند دراز

همه شهر يکسر همي سوختند

(سرفراز: مغرور)

چنان چون بود مردم راه جوي

يکي گنده پيري شد اندر کمند

چو خورشيد تابنده بنمود روي

(سراسر: کامل)

پياده دوان پيش او راهجوي

همه دشت سرتاسر آهرمن است

زکشتن کنون دست بايد کشيد

به تاريکي اندر يکي کوه ديد

کند دلش بيدار و مغزش گران

همي پوست کند اين ازان آن از اين

برافروختن جان تاريک او

وزان جا سوی روشنایی رسید
(یکسر: به طور کامل)
هم غار یکسر تن کشته بود
برفتند یکسر به فرمان کی
زشمشیر تیز آتش افروختند
وزان جا سوي راه بنهاد روي
(روي نهادن: روانه شدن)
بخفت آن زمان رستم جنگجوي
(روي نمودن: صبح شدن)
چو بشنيد ازو تيز بنهاد روي
(روي نهادن: روبرگرداندن)
چنان چو سزا بد بديشان رسيد
(دست کشيدن: توقف کردن)
شود نزد سالار مازندران
(دل بيدا کردن: به نشاط آوردن)
فرستادن نامه نزديک او
(برافروختن جان: خشمگين کردن)

 


همان طور که مشاهده مي گردد، نام بخش هايي از بدن براي مفاهيم انتزاعي يا چيزهايي بکار گرفته شده است که در جهان واقع داراي چنين اعضايي نيستند و در حقيقت با ارجاع به جسم و بخش هايي از آن، اين مفاهيم را ملموس تر و عيني تر ساخته ايم و به صورت استعاري بکار گرفته ايم.
4-4- بررسي داده هاي حاضر نشان مي دهد که برخي واژه ها از نظر شناختي، ذاتاً استعاري هستند. موارد اين نمونه اندک اما قابل ملاحظه است که در زير به آن ها اشاره مي نماييم.
ز دشت اندر آمد يکي اژدها *** که زو پيل بيابد رها
(رهايي يافتن: خلاص شدن)
همان نيز کآمد نيابد رها *** زچنگ بداندیش نر اژدها
همه جنگ با شير و نر اژدها *** زديو بيابان نيابد رها
دلش زان شگفتي به دو نيم بود*** که ش از رستم و اژدها بيم بود
(بيم داشتن: ترسيدن)
برآويخت با او به جنگ اژدها*** نيامد به فرجام هم زو رها
(به فرجام رسيدن: به نتيجه رسيدن)
ترا خانه ي بيد و ديو سپيد*** نمايم همان هرچه داري اميد
(اميد داشتن)
به ارژنگ سالار بنهاد روي*** چو آمد بر لشکر نامجوي
(نامجو: چوينده ي آوازه و شهرت)
بيامد هم اندر زمان پيش اوي*** بل دانش افروز پرخاشجوی
(پرخاشگري)
وگر يار باشد خداوند هور***دهد مرمرا اختر نيک زور
(زور دادن )

5. نتيجه گيري

طبق فرضيه قياس، شيوه عمده اي که از طريق آن مردم براي حوزه هاي ناآشنا استدلال مي آورند از طريق نگاشت هاي قياسي است. آن ها از قياس به منظور تعيين مجموعه اي از قوانين حرکتي و جابجايي از يک قلمرو شناخته شده (پايه) به يک قلمرو جديد (هدف) استفاده مي کنند؛ يعني ايجاد يک مدل ذهني که بتواند استنتاج هايي را در قلمرو هدف توليد کند. هر نظامي که قوانين جابجايي اش به دقت و به درستي تعيين شده باشد، مي تواند به عنوان مدلي منطقي براي درک نظامي جديد به کار گرفته شود (کلینز و گنتز، 1987).
بررسي طرح واره هاي استعاري و الگوي قياس در هفت خان رستم نشان مي دهد که «قياس» و پس از آن به کارگيري طرح واره هاي تصوري (و از ميان طرح واره ها، طرح واره هاي حجمي) بيشترين بسامد را در ساخت و انتقال مفاهيم استعاري، داشته اند. از ميان نمونه هايي که با استفاده از نام اعضاء بدن ساخته شده اند نيز، نام «سر» بيشترين بسامد را داشته است. به طور کلي نتايج حاصل از اين بررسي نشان دهنده ميزان تأکيد بر تعامل ميان جسم با جهان پيرامون و تلاش انسان براي فهم و انتقال مفاهيم انتزاعي بر پايه مفاهيم عيني از طريق تجربه جسماني است.

پي نوشت ها :

1. دانشيار دانشگاه فردوسي مشهد.
2. Collins and Gentner

فهرست منابع تحقيق:
آلستون، ويليام پ، 1380، فلسفه ي زبان، مترجم: نادر جهانگيري، انتشارات دانشگاه فردوسي مشهد، ش 311، 1380.
آهني، غلامحسين، 1360، معاني و بيان، انتشارات بنياد قرآن.
اميگو، 1372، مجموعه مقالات نظامي گنجوي، انتشارات دانشگاه تبريز، ص 6-1.
راسخ مهند، محمد، 1383، اصول و مفاهيم بنيادي زبان شناختي، مجله بخارا، ص 63، ص 17-1.
رياضي، حشمت ا...، برگردان روايت گونه داستان ها و پيام هاي شاهنامه ي فردوسي، چاپ سوم، پاييز 1388، انتشارات اوحدي.
زنجاني، برات، 1377، صور خيال در خمسه نظامي، انتشارات اميرکبير.
سيفي کار جيحوني، مصطفي، شاهنامه فردوسي؛ تصحيح انتقادي، مقدمه تحليلي، نکته هاي نو يافته، جلد 1، چاپ دوم، بهار 1380، انتشارات شاهنامه پژوهي.
شجيعي، پوران، 1375، صور معاني در مکتب درون گرايي، انتشارات ويرايش.
شميسا، سيروس، 1384، معاني و بيان 2، انتشارات دانشگاه پيام نور.
صفوي، کوروش، 1379، درآمدي بر معني شناسي، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي.
صفوي، کوروش، 1383، مقاله «مرگ استعاره»، مجله دانشکده ادبيات و علوم انساني مشهد (علمي- پژوهشي)، ش 144، ص 14 -1.
صفوي، کوروش، 1384، فرهنگ توصيفي معني شناسي، انتشارات فرهنگ معاصر.
علوي مقدم، محمدرضا و رضا اشرف زاده، 1384، معاني و بيان، انتشارات سمت.
قانون، محمد، 1386، بررسي و توصيف ويژگيهاي استعاره و کارکرد آن در زبان فارسي معاصر، پايان نامه کارشناسي ارشد دانشگاه فردوسي مشهد.
گلفام، ارسلان و فاطمه يوسفي راد، 1381، زبان شناشي شناختي و استعاره، تازه هاي علوم شناختي، سال 4، ش 3، ص 5-1.
Collins, Allan & Dedre Gentner, " How people Construct mental models", Culture Models in language and thought, Cambridge University Press, Firest publishes 1987.

منبع مقاله :
دبيرمقدم، محمد، (1391)، مجموعه مقالات هشتمين همايش زبان شناسي ايران (جلد اول)، تهران: دانشگاه علامه طباطبايي، چاپ اول